منفی ۱۳

نمی دونم باید از خودم شاکی باشم یا دیگران
از خودم چون با این که خیلی دیر می تونم ارتباط برقرار کنم و صمیمی بشم اما زود اسم "دوست" رو روی آدم ها می ذارم‌؛ یا از همون دیگران که خیلی ساده و آسون نشون می دن که به همین سادگی ها دوست محسوب نمی شن...
از خودم چون از آدم های اطرافم انتظار دارم یا از آدم های اطرافم که خیلی وقت ها بهم نشون دادن که نباید هیچ انتظاری ازشون داشت...
نمی تونم شاکی نباشم، نمی تونم ناراحت نشم
شاید برای همین همواره حلقه ی دوست هام رو کوچیک و کوچیک تر می کنم...

منفی ۱۲

همه چیز تکراری شده، از تکرارها خسته شده ام...
اون وسط وقتی یهو یه روز می‌زنه به سرم و بیخیال درس و امتحان و همه چیز می‌شم، وقتمو می‌ذارم و می‌رم پیش یه دوست قدیمی، می‌رم تئاتر، گالری و ... ، لذت می‌برم و کیف می‌کنم؛ انگار از نو انرژی می‌گیرم...
بهترین حس این مواقع هم اینه که بدونی تنهایی قرار نیست این کارارو بکنی، این که یه نفر همراهته...

***
دیوار چهارم داره دوباره اجرا می‌ره، بعد از اجرا راه افتاده بودم توی خیابون برای خودم آهنگ گوش می‌دادم و فکر می‌کردم؛ خیلی خوب بود.
برهان یعقوبی خیلی به دلم نچسبید، شاید بعد مدت ها دیدن بازی مهدی پاکدل ارزشش رو داشت اما انتظاری که از یعقوبی و کارهاش داشتم بیشتر از این حرفها بود.
امروز آخرین اجرای کروکی رو دیدم و خوشم اومد، هم بازی سعید چنگیریان هم متن عالی بودن.

***

کاش می شد
از خاطره ها جدا شد
آن وقت دیگر چیزی
آزارت نمی دهد
مثلا ماه
او را به یادت نمی آورد
و گل سرخ
هدیه ای عاشقانه نیست
و ساحل هم جایی است صرفا
برای قدم زدن
نه گریستن
کاش می شد
از خاطره ها جدا شد

رسول یونان