"آن جا که پنچرگیری ها تمام می شوند" حامد حبیبی و "من گنجشک نیستم" مصطفی مستور رو خوندم و دوستشون داشتم.
چرا تم بیشتر کتاب های چاپ امسال "مرگ" بود؟

***
همشهری داستان می خوانم و دوستش دارم... سری جدید خیلی بهتر شده...

***
همچنان گارفیلد می خونم و هنوز به حال نرسیدم. گویی دارم تاریخ رو مرور می کنم، می خونم و می خونم و می بینم روزی که اون کاریکاتور چاپ شده من هنوز به دنیا نیومده بودم، به دنیا اومدم، یکساله شدم، دوساله شدم و...

***
تیاتر "همه ی فرزندان خانم آغا" رو دیدم. همان گروه بازیگرهای "خدافظی نکردی با نجمه، سورچی!" بودند، با بازی های خوب، همان تم مذهبی ایرانی رو هم داشت. داستان فیلم با نگاهی به باغ آلبالو و مرغ دریایی چخوف نوشته شده بود. مشکل تیاتر این بود که داستان ها و گره های زیادی رو مطرح می کرد که در آخرش برای همه اشون پایانی پیدا نمی کردی. بی نهایت داستان کوتاه و خوب داشت اما در کنار هم قرار دادنشون خوب از آب در نیامده بود.

***
شب زنده داری های ماه رمضان هم کیفی داره... یک شب رو به پرسه در سینماها گذروندیم.
مقلد شیطان رو دیدم، بازی ها خیلی خوب نبودند، داستان هم در بعضی مواقع جذابیتش رو از دست می داد...

***
تازگی ها زیاد پیاده روی می کنم... دنیایی تفاوت هست بین تنهایی پیاده روی کردن و تنها نبودن، تنهایی هدفون ها را می گذارم توی گوش هایم صدا را بلند می کنم تا سروصدای خیابان و مزاحم ها را نشنوم فکر می کنم، نگاه می کنم و گاهی هم چیزی می خونم. اما وقتی تنها نیستم باید قدم هایم رو تنظیم کنم، فکرهایم رو به زبان بیارم، گوش هایم رو برای شنیدن صدایی به جز صدای موزیک باز بذارم، هم از دید خودم و هم از دید همراهم به اطراف نگاه کنم، کتاب نمی خونم اما فکرها و حرف هایی که هنگام پیاده روی رد و بدل می شه از خواندنی ترین کتاب ها چیزی کم نداره. پیاده روی رو دوست دارم چه تنهایی چه همراه یک نفر دیگر، هر کدام به نوعی برام آموزنده است.
زمان پیاده روی

***
وقت گذروندن و حرف زدن از آدم هایی که می شناسیشون و در مورد اتفاقاتی که ازشون خبر نداشتی یک بعد از ظهر دوست داشتنی برام بوجود آورد.

***
تازگی گاهی عکس می گیرم، عکس و عکاسی رو دوست دارم، خیلی.